رها رها، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 30 روز سن داره

رها فندق مامان و بابا

روز اول ورود دخترکم به مهد

نمیدونم چی بگم فقط میتونم خدا رو شاکر باشم به خاطر داشتن نعمت بزرگی مثل تو دخترک نازم دیروز اولین روز ورودت به یک محیط اجتماعی  جدید بود  ...از یکی دو روز قبلش راجع به مهد کودک و کارهایی که توش انجام میدن باهات صحبت کردم و تو با اشتیاق کامل گوش میدادی و وقتی ازت میپرسیدم حالا دوست داری بری پیش نی نی ها و تو عسلکم با یه خوشحالی خاصی سرتو تکون میدادی .یعنی دوست دارم برم ....صبح که بیدارت کردم  گفتم مامانی میخواییم بریم ددر پیش نی نی ها  تا اسم دردر شنیدی بلند شدی و مثل همیشه زیباترین لبخند دنیا رو تحویلم دادی ....قربون اون خوش اخلاقیت برم من.....بعد از اینکه یه لباس مناسب به کمک خودت (ازت میپرسیدم مامانی این به نظرت خوبه؟...
6 خرداد 1392

برگشت دوباره

این روزهای خوب و پر از خاطره تند تند دارن دارن از کنار هم میگذرن و من حتی فرصت نمیکنم خاطراتت رو بنویسم .... یک سال از زمانی که وبلاگتو درست کردم میگذره ومن خیلی ناراحتم که توی این یک سال چند تا پست بیشتر نتونستم برات بنویسم و مهمترین دلیلش شاید یه اتفاق خیلی ناراحت کننده بود  اونم اینکه بعد از اینکه تو وروجک لپ تاب رو انداختی زمین هارد سوخت و من هر چی عکس داشتم از دست دادم یعنی فکرشو بکن از لحظه ای که تو بیمارستان به دنیا اومدی  من ازت عکس داشتم و خیلی از عکسای خونوادگی خودمون بزرگترین اشتباهم این بود که عکسا رو سی دی نکردم ...خدایا باز یادشون افتادم اعصابم خورد شد بگذریم.... حالا من امروز اومدم اینجا تا باز هم یه تجدی...
3 خرداد 1392
1